محل تبلیغات شما
تازه بیدار شده بودم و در همون حالت با گوشی و 
میرفتم.مامانم بهم گفت مواظب غذا باشم و با بابام رفت.
قبل اینکه بره صحبتای بابا رو شنیده بودم.ظاهراً حرفاشون در مورد اتفاقی بود که برای  مهدی دوست رسول افتاده بود ؛ همون دوستش که پنج ماه پیش تصادف کرد و به قفسه سینه ش آسیب رسید .
در حال غذا درست کردن بودم که مامانم در زد 
درو باز کردم
گفت فهمیدی چی شد؟ما داریم میریم تربت!نمیری حالشو بپرسی؟ 
گفتم شما برای چی؟حال کیو بپرسم؟
گفت مگه نشنیدی بابا چی گفت.
رسول و دوستش وایستاده بودن کنار خیابون ، 
سمنداومده  زده به پشت پای رسول
گفتم نه!!؟رسول؟؟مگه بابا نگفت زده به مهدی الفت؟
و جواب شنیدم که نهو دوباره پرسید که نمیری حالشو بپرسی؟
چادر سر کردم و از لایه در نگاه کردم
ظاهراً حالش بد نبود
شایدم فقط تظاهر میکرد که بتونه تحمل کنه
پاشو دراز داده بود تو ماشین . روش باندپیچی بود
گوشیشم دستش بود
داشت چت میکردم
رفتم در سمت پاشو باز کردم
دور ناخناش هنوز خون بود
گرچه مشخص بود تمیزش کرده بودن
سلام کردم و احوالشو پرسیدم
با همون لحنی که بعضی وقتا باهاش شوخی می‌کنه گفت:سلام.ببوسش!»
انقد اون لحظه نگرانش شده بودم که حاضر بودم این کارو بکنم
ولی یکم که جلوتر رفتم پاشو ت داد و کشید کنار .
انگشتای پاش پف کرده بود
در تلاش دوم و به عنوان خدافظی انگشت پاشو بوسیدم
مطمئنا رسولم در اون لحظه به حمایت عاطفی احتیاج داشت
گفتم امیدوارم خوب شه
مامانم از کاری که کردم تعجب کرد
وقتی برگشت سمت من 
یه پلاستیک داد دستم و یه چیزایی گفت
فکر کردم کفش نو خریدن ؛ ازش گرفتم
ولی تا نگاه کردم دیدم کفشای رسوله
و متعاقبا ، خون .
دلم ریش شد
مامانم گفت بذارش تو حیاط.ولی حتما از تو پلاستیک بیاریشون بیرون
مبادا بو بگیره
پلاستیک به دست از دم در نگاهشون کردم
مامان آب نمک زد رو انگشتای رسول
با هر تماس دست مامان به هر کدوم از انگشتاش
پاشو عقب میکشید
و من این ضعفو از برادرم سراغ نداشتم.
وقتی رفتن
پلاستیک کفشارو خالی کردم تو حیاط
جورابای سفیدشم گلوله شده تو یکی از کفشا بود
دلم میخواست بشورمشون تا کاری کرده باشم
ولی دلم نیومد
سوختن پام از داغی زمین
باعث شد برگردم تو
دوباره فکر کردم
من واقعا دلشو نداشتم
گرچه دوست نداشتم همینجوری رهاش کنم.
چقدر مظلوم بود
و چقدر دوست داشتنی
حقیقتشو بخواین رابطه ما چندان صمیمی نیست
ولی هر چی نباشه پشت سر همیم
[ دور از جون برادرم ] همون‌طور که عمو تو ختم همه بیشتر از بقیه گریه کرد چون پشت سریش بود»
و غم و خوشحالی بیشتری نسبت به بقیه با عمه پشت سر گذاشته بود
احساس میکنم دیشب خواب خوبی ندیدم
احساس مبهمی دارم
امیدوارم مشکلی نباشه
از راننده سمند هم شکایت کردیم
لطفاً دعا کنید که مشکل خاصی نباشه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها